این روزها بیشتر از هر زمان دیگری درباره ی اعتماد به نفس و عزت نفس شنیده ایم.چه کتابها و چه سمینارهای بسیاری که با این موضوع منتشر شده و در حال انتشار و برگزاری هستند.
در واقع پازل ذهن ما در یک دوره ای از زندگی ما ، بهم ریخته است.که این زلزله ی ویرانگر بیشتر در سنین کودکی و به دست بزرگسالان مثل والدین و معلم و … رخ داده است.
ما در کودکی درک درستی از پازل روانی خود نداریم.هر چقدر بزرگتر می شویم در زندگی خود می بینیم هیچ چیز سر جای خودش نیست.
عبارات معروفی همچون ـ« هیچ چیز سر جای خودش نیست ،من نمی دانم باید چکار کنم، الان اصلا کاری از دستم بر نمی آید ،من هیچ هنری بلد نیستم » و نشخوارهای ذهنی بی شماری که در ما جریان پیدا می کنند.
زمانی که ما متوجه می شویم که ذهن بهم ریخته ای داریم که در دهه دوم زندگی خود هستیم.در واقع بیشتر اوقات بعد از گذراندن دوران دانشگاه و برای ورود جدی به بازار کار، به اجتماع و تلاش برای برقراری ارتباط با محیط، به آغاز زندگی زناشویی و ایفای نقش های جدید زندگی شخصی خود.
در این دوره ،هر بار اقدام به انجام کاری می کنیم .در درون خویش، نه به فعالیت خود اطمینان داریم. نه به درون خود متکی هستیم.مدام دنبال تایید شدن و افرین شنیدن وکارت جایزه از جهان بیرون هستیم.
اما دیگر دوره ی دریافت این جوایز از دنیای بیرون تمام شده است.مگر اینکه ما بخواهیم وابسته بمانیم و هیچ وقت طعم استقلال فکری و استقلال مالی را نچشیم که بحثش جداست.
در دوره ای که ما متوجه شده ایم ذهنیت بهم ریخته ای داریم و شخصی هستیم که هنوز تعریف درستی از خود ندارد.و تا کنون سلیقه ی خانواده و اطرافیان در زندگی ما جاری بوده است.دست به اقدام برای تغییر شرایط می زنیم.
وقتی تصمیم به تغییر می گیریم،و می خواهیم دیگر اوضاع چنین نباشد ورق بر می گردد.
چند حالت از استقلال اشخاص برای من متصور است که در ادامه متن ذکرمی کنم…
حالت اول و بدترین نوع حالت[ از نظر شخصی من] این است شخص بدون بازسازی درون خویش سعی می کند تغییر کند.مستقل بشود.دوستان جدید بیابد. با خلاصه متن های انگیزشی در تلگرام ، اینستاگرام و ورق زدن چند کتاب به درکی نصفه نیمه از خود و اهدافش برسد.
این شخص جز انجام کارها ی نصفه نیمه و شروع هایی که بی انجام هستند و در میانه راه رها می شوند، توانایی دیگری ندارد.زیرا این فرد نتوانسته پازل ذهنی خودش را درست بچیند.
اگر ما قصد داشته باشیم که یک سفر طولانی را شروع کنیم.و با اتومبیل شخصی خود بخواهیم برویم.قبل از حرکت ماشین را برای چکاب به تعمیرگاه می بریم.نقص هایش را رفع می کنیم.اسباب لازم را آماده می کنیم.بعد حرکت می کنیم.
بدون دانستن عیب و نقص یا سلامت ماشین دل به جاده زدن شجاعت نیست.بلکه یک نوع نادانی افراطی است که احتیاط را ترسویی می داند.
دسته ی اول به چیدن مقدمات برای شروع اعتقادی ندارد.پس چنین اشخاصی در زندگی خود همواره کارشان لنگ می زند و نشخوارهای فکری خود را دارند.
حالت دومی که من متصور هستم دسته ای هستند که تمام دوره هایی که تبلیغش را دیده اند که در باب خودشناسی و عزت نفس و اعتماد به نفس است شرکت کرده اند.
کلاس فلان استاد تمام نشده، استارت کلاس بعدی را می زنند.تمرین های این دوره را تمام نکرده ،تمرین های دوره بعدی را شروع می کنند.
در واقع این اشخاص درست متوجه شده اند باید ذهنیت نامرتب خود را درست کنند.پازلی که از کودکی تا جوانی به نادرستی چیده شده است ، درست بچینند.
اما متوجه یک مورد مهم نشده اند که افراط در این کار،خودش یک توهم کاذب می اورد.که من توانستم پازل ذهنم را بچینم.من توانمندم.استدلال شان چیست؟ من در فلان دوره شرکت کردم.فلان استاد بهترین استاد کشور است و من شاگردش بودم.
البته این اشخاص حالت دوم کمتر دست به اقدام میزنند.[این نظر شخصی است و نسبی]زیرا بیشتر دلخوش به دستاوردهایی هستند که در کلاس های عزت نفس و مثبت اندیشی و اعتماد به نفس داشته اند.
صحبت درباره ی دوره هایی که گذرانده اند شیرین تر است.البته چون چنین دوره هایی با هیجان و پر انرژی برگزار می شود ؛بعد از یک مدت شخص شرکت کننده باطری انرژی اش رو به افول می رود.پس لازم است دوباره در دوره ی دیگری شرکت داشته باشد.
حالت سوم اشخاص به دنبال تغییر،سعی می کنند حد متوسط باشند.چشم های خود را باز نگه دارند.اهدافی بچینند و دنبال کنند.
تعریف از جایی که هستند را برای خود ترسیم کنند و از جایی که می خواهند به آنجا برسند را بصورت دقیق برای خود تخمین بزنند.
اشخاص دسته سوم سعی می کنند کتاب بخوانند، دوره ببینند و اقدام هم کنند.حد وسطی از دو حالت بالا هستند.
من به شخصه درصد موفقیت هیچکدام از این سه گروه را نمی دانم چون موفقیت برای هر کس معنایی دارد.و علت عنوان سه دسته بالا برای رسین به بحث خودباوری است.
اما خودباوری و خودیاوری در این دسته ها چگونه است؟
صحبت اصلی من روی موضوع خودباوری و خودیاوری است.دو موضوعی که کمتر به آن پرداخته می شود.
در زندگی لحظاتی پیش می آید که باید درمورد یک موضوع تصمیم بگیریم.میزان دودلی و میزان قاطعیت ما در پاسخ و تصمیم مان نشان از خودباوری ما دارد.چنددرصد ما می توانیم با تکیه به خودباوری مان تصمیم بگیریم.
یا نظر دیگران می تواند خیلی راحت روی ما تاثیر بگذارد.مثلا با دوستمان به خرید می رویم.ما یک لباس آبی رنگ را می پسندیم.اما دوست ما با گفتن رنگ آبی زیبا نیست،باعث می شود سریع منصرف شویم و بگوییم ولش کن ،برویم.
خودباوری را هیچکس در این دنیا نمی تواند به ما بدهد.در سه مورد بالایی که نوشتم آ.ن اشخاص جز اینکه خودشان به خودباوری برسند هیچکس نمی تواند به آنها این موهبت را بدهد.
حالا ما چگونه می توانیم به خودباوری برسیم؟با خودیاوری خودمان.
خودیاوری چیست؟قبل از اینکه تعریف مرا از خودیاوری بخوانید لطفا تعریف خودتان را از خودیاوری بنویسید.[ و اگر امکان دارد در پایین نوشته ی من کامنت کنید.]
خودیاوری از نظر من یعنی وقتی من با خودم به سر می برم هوای خودم را داشته باشم.کاری کنم که خودباوری من بیشتر شود.خودم را دوست بدارم.تکیه های شکسته ام را ترمیم کنم.برای ساعت هایی که با خودم هستم برنامه بچینم و از با بودن با خودم خوشحال باشم.خود یاور ،یعنی یاور خودم باشم.
سه حالت اولی که در اغاز کلامم درباره شان سخن گفتم ممکن است در زندگی شان به اهدافشان برسند موفق باشند اما آیا می توانند شاد هم باشند؟
شاید موفقیت و شادی را تاکنون دو واژه ی جدا و دور از هم دیده باشید.شاید شادی با جدیت که لازمه ی موفقیت است با هم سنخیت نداشته باشند.
اما شادی درونی ما اگر برقرار نباشد.موفقیت به دهان ما شیرین نخواهد بود.صرفا موفقیت ما چشم عده ای را می گیرد و دهان عده ای باز میماند اما درون ما چه؟
خب برویم سر موضوع خودباوری و خودیاوری که جذاب است و سخن بسیار دارد.
دوست عزیز فارغ از تمام دوره هایی که وجود دارد و شرکت می کنیم.ما همواره درون خودمان را لازم است مراقبت کنیم.
ما با خودیاوری می توانیم پازل های شکسته و درهم درون خود را بچینیم و به خودباوری برسیم.دیگران می توانند تا حدودی ما را کمک کنند اما قدم اصلی با ماست.
خوب است این جمله را با خود بگوییم«دستی که قرار است مرا از زمین بلند کند ،باعث شود بایستم.دستی است که روی زانوی خودم می گذارم و می ایستم.»
اگر همواره از دنیای بیرون امداد بطلبیم برای آبادی درونمان چیزی جز حسرت و ناامیدی نصیبمان نمی شود.
تصور کنید یک دوره ی یک ساله موفقیت شرکت کرده اید.یک سال آموزش دیده اید.حالا این شمایید، که باید پیش بروید.از آموزش هایی که دیده اید، استفاده کنید و اقدام به رشد کنید و عامل رشد خود باشید.
چند ماه اول خوب پیش می روید اما کم کم سست می شوید.زیرا نیاز دارید از بیرون دیده شوید، شنیده شوید وتحسین شوید.اما دلیلش چیست؟
جوابش ساده است چون شما خودتان را نمی بینید، خودتان را نمی شنوید و خودتان را تحسین نمی کنید.
بیشتر انتقادهای درونی در شما فعال هستند.پس لازم است خودیاوری را تمرین کنید و وقتی از خودیاوری به خود باوری برسید،آنوقت دیگر دنبال جهان بیرون برای آباد کردن جهان درونتان نیستید.
بلکه از درون خود نیرویی می گیرید و پیش می روید.از یک فرد منفعل به فرد فعال و از یک فرد غم دار به فرد شاد مبدل می شوید.چون شما خودتان را یافته اید .
2 پاسخ
با خودیاوری می تونیم قطعات پازل شکسته وجودمون رو به درستی کنار هم بچینیم
سپاس فروزان عزیز مثل همیشه زیبا نوشتی و مفید 🌹💗
به نظرم خودیاوری بهمون کمک میکنه تا تصمیمات هیجانی و اشتباه کمتری داشته باشیم چون یاور خودمون هستیم و میخواهیم به خودمون کمک کنیم تا در مسیر شناخت خود بهترین انتخاب را داشته باشه و کمکمون میکنه از خودمون و عزت نفسمون محافظت کنیم و حتی ترمیمش کنیم🌹