این سرزمین افسانه ای که در آن ساکنم همه چیز رنگ و روی فکر مرا دارد،اگر نیک بیاندیشم به نیک دچار خواهم شد و اگر کج بیاندیشم به کجی خواهم نشست و اگر سوار بر قایق خیالم شوم و دریاهای افکارم را در نوردم ،جز نور و نیکی چیزی نخواهم دید.
من دریا را سراسر مهر خواهم دید.دریا پر از لبخند است و آسمان عشق بازی می کند با کلمات با رویاهایی که در ذهن من می چرخند.من کبوترها را می بینم که لانه هایشان را از عشق از کلمه هایی که پر از بار معنایی عشق هستند می سازند،و پروانه هایی که به عشق رهایی از پیله جدا می شوند.
من سراسر سرزمین را در می یابم که کلمات نجاتشان می دهد.و هر کلمه باری از دوش بر می دارد.اینجا رنگ ها همه گویا هستند و کلمه ها همه مسئول رنگ زدن به سرزمین تا دنیایی رنگی رنگی و زیبا تشکیل شود.
من بارها دیده ام که پروانه ها پیله هایشان را با ذوق ساختن کلمه هایی از عشق رها می کنند و هر شهد گلی را که می چشند برای عشق بازی با گلی دیگر می آمیزند و حاصل این شور کلماتی پر ذوق هستند کلماتی پر از حس زندگی.
من دنیا را آنجا در میان کوه هایی که قله هایشان از ابرهای آسمان عبور کرده است چه زیبا می بینم،حتما قله ها آنچنان سیراب از کلمه هایی پر عشق شده اند که حتی از آسمان هم به مقصد عشق عبور کرده اند.
آیا عشق مقصد خاصی دارد؟از کدام مسیر باید رفت تا به عشق رسید؟
هر کسی می تواند راهی عشق باشد و در جستجوی مقصد عشق…عشق مقصدش بی پایان است،مبداش بی پایان است.
فلوت عشق دارد نواخته می شود و از نای چوپان عشق می بارد بر زمین و آسمان.
اصلا فلوت عشق در دنیا نواخته می شود و اگر گوش هایت را با کج خلقی و بد بینی و بدگویی پر نکرده باشی خواهی دید این عشق را خواهی شنید این فلوت خوش نوا را.
مگر می شود عاشقانه در سرزمین رویاهایت قدم بزنی و دلت برق نزند از شور و اشتیاق عشق،
چشم هایی که برق می زنند حتم دارد در این سرزمین پا نهاده اند در سرزمین عشق در سرزمین شور…
در سرزمین دریاهای بیکران دریاهای هفت رنگی که در دلشان هزاران ماهی و مرجان ساکن هستند و باله هایی طلایی دارند،آنجا هم سرود عشق نواخته می شود و می دانم که آنجا هم میان خودشان نویسنده هایی دارند بس قدر ،و حتی سنگ نوشته هایی بسیار قدیمی.
آنجا هم کلمات رنگ دارند،اینکه ما نمی بینم دلیل بر نبودنشان نیست،ملاک را باید فراتر از خودمان قرار دهیم،ملاک ما باید بی انتهایی باشد،بی انتهایی در یادگرفتن ،بی انتها در عشق ورزیدن،بی انتها در خوب بودن.
فکر میکنم کلمات دریایی رنگ آبی آب دارند و مثل ماهی می لغزند در میان دستانمان.و مثل مرجان پاک می کنند آلودگی ها را و سرودهای دریایی که نواخته می شود جان میگیرد از کلماتی که مروارید وار در میان صدف ها هستند،کلمات در جان ماهی هاست،کلمات دریایی زیباترین کلمات هستند.نقش همرنگی نقش عمیق بودن و نقش بی انتهایی دارند.
قایق من همچنان در دریای طلایی در حال لغزیدن است،قایق با دریا دوست است،با ماهی ها دوست است و سعی می کند که حتی آبی آب را نرنجاند.
قایق خودش را تمیز و وارسته به دریا می اندازد تا خاطر ماهی از آلودگی مکدر نشود.
وقتی نقش خورشید بر دریا می افتد می بینم ماهی هایی را که در چشمانشان شور عشق می نشیند و حتما درانتظار قرار عاشقانه ای هستند که وقتش هنگام فروزان شدن خورشید است.
خورشید لبخند می زند و سلام می کند به آسمان،ابرها را نوازش می کند و با دریا می آمیزد.در سرزمین رویاهای من همه رنگ و بوی عشق دارند و دوستی حرف اول است.
محبت اینجا با همه چیز در آمیخته است و عصاره جان ها یکیست.اینجا ماهی ساز عشق می زند و پرنده ها در آسمان عشق را به پرواز در می آورند.
پروانه ها روی گلها می نشینند و پیغامی دلدادگی ها را برای گلها جابجا می کنند.من دیدم پروانه ای را که پیغام بر بود و شاخک هایش رنگ قلبی قرمز و تپنده گرفته بود و حتما پیغام عشق را با خود می برد.
سرزمین رویاهای من سرزمین قلم ها و دفترهاست.کتاب اینجا خانه ای دارد که هزاران انسان در آن زندگی می کنند و هرروز برایشان درسی جدید می آورد.
قلم ها اینجا هرروز مشغول نوشتن هستند و از عشق و رهایی و زیبایی می گویند،شکوفایی را در میان جان قلم ها من دیده ام،آنجا که نقش ها را عاشقانه تقسیم می کنند و نقشه ها را بسیار زیبا به هم پیوند می زنند.
اینجا کسی دلش از دیگری جدا نیست،من و ماهی ها ،من و پروانه ها ،من و پرنده ها نبض مشترک داریم.
در چشم های من خورشید ماوا می کند و چه نوازش هایی که خورشید به کوه ها و دریا و درختان و سر سبزی ها دارد.
در دریاها چه رویاهایی که رنگ تحقق می گیر ند.و در رنگ ها چه زندگی ها که جان تازه بخشیده می شود.
درختان سایه هایشان را می گسترانند تا اگر کسی دلش خواست زیر سایه شان لم بدهد و گلها عطرشان را پراکنده می کنند تا دل رهگذران شاد شود و خاطرشان معطر.
اینجا این سرزمین رویاها آسمانش رنگ محبت دارد وسر سبزی اش از عشق است.رویاهایم را همواره رنگ و رویی همراه با عشق ، نیکی و نشاط می بخشم.
سرزمین رویاها به عشق به هرروز رسیدن ها به ساختن های من احتیاج دارد.من سرزمین رویاهایم را در میان جانم قرار میدهم.دلم میخواهد پروانه با درد عشق از پیله اش رها شود،و کلمه ها هرروز تازگی ها را متبلور بشوند،کلمه ها هرروز نقش نو و تازگی بگیرند و جانی ببخشند به دل ها و روح انگیز باشند.
کلمه ها شور می آفرینند و جهان را به آهنگ به عشق و رقص می آورند،رقص میان دریاها،میان کوهستان و در دل درختان سر به آسمان کشیده از دل عشق و از جان کلمه ها بیرون می آید.
من می رقصم با نسیم ،در سرزمین رویاها.سبک بال رها رها رها…من نیست میشوم در جان کلمه ها و این کلمات هستند که می رقصند…
به اشتراک بگذارید
2 پاسخ
خیلی عالی،مرا به سرزمین رویاها و خیالات برد 🥰🤗
ممنونم ازت تو بی نظیری دوست من😍🌹❤