سفر را دریاب که تنها نباشد…

مسافر حالا که پا در راه گذاشته ای برو
بازگشتن تو یعنی نرسیدن
بگذار پاهایت تاول بزند،بگذار قلبت بشکند اما جایی میان اندوه هایی که مجال خنده را از تو گرفته است ،بارقه ای از امید خواهی دید…
و آنجا لبخندی بر لب خواهی زد
مسافر در مسیر حواست باشد چه دست هایی میزبان دست های تو بودند به جانت جان دادند و کدام دست سردی را به جانت چشاند..
مسافر در راه خار به پایت می رود،جانت به خموشی می رود،گاهی رمقی نمی ماند اما این تویی که باید بمانی … پایداری را معنا کنی در رفتن…

مسافر چشم هایت که خیس شد،چشمانت را ببوس و ارج بنه که تو را یاورند، به آنها دلداری بده که اشک ریختن همیشگی نیست…
سفر نه رهایی ست،نه اسارت…معنای سفر را تو تعیین می کنی،معنایی که تو می بخشی عمق جانت را نوازش می دهد یا مثل یک تیغ تیز روحت را زخم می کند و می بُرد…
مسافر آن زمان که خودت را در میان راه،در چای خانه،در جمعیت شهر تنها یافتی…خود را دوست خودت بدان و لبخند بزن که تو به خودت وفاداری…
مسافر سفرت فراز و نشیب خواهد داشت،اما اندیشه ات را با خودت همه جا ببر…
مسافر کوله بارت پر عشق باد و خورشید فروزان همراهت…

به اشتراک بگذارید

عضویت در خبرنامه

بخش‌های سایت من:

یک پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

پست های مرتبط